هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » اردلان سرفراز »حادثه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حادثه

گفتم که چرا دورتر از خواب و سرابی ... خواب و سرابی
گفتی که منم از با تو ولیکن تو نقابی ... اما نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی ، تو کجایی
 گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باش ، مرد سفر باش
 هم منتظر حادثه ، هم فکر خطر باش ، فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
 هر چشمه سرابی ست که بر سینه ی خاک است
 در سایه ی هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری ست که در خواب کمین است
در هر قدمت خار ،‌ هر شاخه سر دار
 در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار
 چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باش
مرد سفر باش
 هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش ،‌ فکر خطر باش
گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
 گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
 گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
 گفتی چو شدی تشنه ترین ،‌ قلب تو دریاست
 گفتم که در این راه ،‌ کو نقطه ی آغاز
 گفتی که تویی تو ، خود پاسخ این راز